دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

روزگار

دل سپردن از برای زندگی کردن "چه زیبا ست!

گاه تلخ و گاه شیرین"گاه چشم انداز رویاست

دل سپردن ها چه آسان" دل بریدن ها چه سختست!

عاشقی و بی قراری" جان خریدن ها چه سختست!

نازنینم در پناهت" در وجود پر زآهت

در میان دست گرمت" پاکی قلب چون ماهت

برگ ریزان خزانم را به خاموشی سپردم

فصل سرد غصه هایم را به خاموشی سپردم

تو همیشه در سکوتم از نوای عشق گفتی

از وجود مهربانت" نامه های عشق گفتی

پس چه شد آن مهربانی"آن وفای زندگانی؟

آن همه مهرو محبت"آن بهارجاودانی؟

حسی غریب

می خواهم از تمامی این کوچه های سرد

این کوچه های پر ازخاطرات زرد

آهسته بگذرم

اما کارم همیشه به بن بست

می کشد

در این میان حسی غریب

بر شانه های بیکسی ام

دست می کشد!

شعر من

سوته دلی است

که در آن شاخه افسرده غمگین خاطر

چشم در راه بهاری دارد

تا دگر بار بروید بن وبرگش

وبه بر بنشیند و

عطر آگین کند این سینه غم بار

مرا

شعر من حرف من است

حرف من خستگی سینه پر درد من است

شعر من

حرف دلی است

که در آن چشمه جوشان محبت جاری است

پس دریغا که در این دور جفا کار فلک

به جز از جور و ریاکاری ها

به جز از خدعه و نیرنگ ودروغ

نشدند عاید من چیز دگر

 و دو چندان افسوس

بر دل زار خودم

که در این قتلگه انسان ها

همچنان منتظر است

تا که فریاد رس غم هایش

بار دیگررسد از راه آرد

شاخه ای از گل سرخ

نفسی گرم تر از تابش خورشید و

صدایی که ((بیا با من باش))