دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

عاشو را

خورشید با یال راهوارش

پریشا نی آبشار هاست

اقامتی از زخم" تشنه کام می گذرد

زیرا خود از چشم می نوشد

که به دیدار دریا می رود

د یشب

دیشب کبوترها به کنج غم نشستند

دیشب بلور مهربانی را شکستند

دیشب ستاره با من از شب تا سحرگاه

سر داد گریه در هوای فرقت ماه

دیشب صدای سروها دیگر نیامد

حتی نسیم از قلب دریا بر نیامد

دیشب همه پروانه ها را سر بریدند

دیشب همه آلاله ها صد داغ دیدند

دیشب خدایا آه دیشب آه دیشب

شب نغمه تلخ چرایی داشت بر لب

این آخرین نجوای من با آسمان بود

این آخرین وصل من و رنگین کمان بود

این آخرین دست نوازش بر سر من

این آخرین امواج روی ساحل من

این آخرین بود آخرین بود آخرین بود

اشکم به مانند دلم تنها ترین بود

سنبل تنها

 

در آن باغ زمستانی" سکوتی تلخ برپا بود

وجود تک گل سنبل" سزاوار تماشا بود

گل تنها و پژمرده"همیشه زردو غم خورده

درون باغ پر وحشت"به امید سحرگا بود

هر آن دم غنچه سنبل:زدست عابران نم نم

چو تا می رفت بگریزد"به زیر پای آنها بود

تمام عابران رفتند"گلک می خواست بگریزد

ولی ترسیدو وحشت کرد"هنوز یک عابر

آنجا بود

اگرچه عابرش برداشت"گل را در گلستان

کاشت

ولی آن سنبل از غصه"دگر در آسما نها بود