دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

وصف عشق

تو اون بیشه نوری که پر شده ستاره"که پر شده

قاصدک

ابرای پاره پاره

تو قصه بها ری تو"شب بی پناهی" توصبح صادق

من

گل همیشه بهاری

تو بارون امیدی"ریشه هر گلستون" همدم هر

نیستون

برای این شبستون

تو روشنی آبی"جوونه دلایی" تو گرد خاک

پاهات

درمون توتیا یی

تو شادی غمایی" صداقت کلامی" برای هر جوونه

باورن بی ریایی

تو شبنم گلایی" وسعت یه دریایی"تو آبی

آسمون

ستاره خدایی

تو مثل یه سرابی" پرنده رهایی" برای هر قصیده

شاعر واژه هایی

صدای کوتاه

کنار خط خیابان "صدا زدم : در بست

کسی نبود بپرسد برای او جا هست؟

تمام پیچک شعرم به دور او پیچید

چقدر گریه که بر خاک صورتم ننشست!

تمام قصه ما مثل یک معما بود

شبیه دوز وکلک یا فریب یک تردست

خطوط پشت هم انحنای احساسم

صعود کرده برایت"ز ارتفاعی پست

میان مکث و طمانینه در نگاهی گرم  

مسیر هرچه تلاقی؛حدود هر بن بست

هنوز منتظر یک صدای کوتاهم

صدا بزن غزل من؛ صدا بزن؛ جا هست!

ستایش عشق

می دانم معجون غریب عشق چه بر سرم آورد اما با این همه مرارتها که تا امروز کشیدم هنوز هم عاشقانه دوستش دارم و

یگانه معبودم اوست .

به یاد می اورم روزهای خوشبختیم را که چون آفتاب هستی بخش بر وجودم طلوع کرد و برگهای رخوت و سستی را که تا اخرین

دقایق عمر خود را سپری می کردند با پرتوهای پر تلا لوئش به شکوفه های در دست نسیم تقدیم کرد" خونی گرم را در شریانهایم

جاری ساخت که بعدها این گرما خرمن هستیم را روشنی بخشید"نفسهایم عمیق وبرای تنفس عطر مستانه ی وجودش بود"ارامش

چشمانش برای پیکر رنجور من با ان موجهای ملایم" دنیایی از آرامش بی انتها بودومن اکنون خوشنودم چون این گونه می توان

عشق را عاشقانه ستود.