دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

سال نو




سال نو را به همه دوستان خوبم تبریک عرض می کنم.

امیدوارم در این سال" جدید روزهای هرچه زیبا تر در کنار خانواده ودوستان داشته باشید وبه آرزوهایتان برسید!

باید دعا کنیم وبعد از آن تلاش کنیم تا در این سال فرازهای باشکوه زندگی را بوجود بیاوریم وآنها را به خوبی درک کنیم!

فرازهای با شکوهی مثل...

جریان آرام یک رودخانه

وزیدن یک نسیم ملایم

یک مکان آرام وروحانی

قدم زدن در پارک

خیره شدن به آسمان در شب

رقصیدن زیر باران

پروازآزاد ورها ازغم

دست یاری دادن به دیگری

لبخند یک کودک

دست تکان دادن برای غریبه ای که به ما لبخند می زند!

گوش دادن به یک دوست

دیدن یک دوست واقعی وقتی در شرایط سخت است

نگه داشتن تصویر عشق در زهن

دیگران را در اشتباه باقی نگذاشتن!

دانستن اینکه یک انسان چقدر عمر می کند!

در کنار دیگری بودن

هنگام اشک ریختنش

بخشیدن یک نفر از ته قلب و

همه اینها یعنی عاشق بودن!

با آرزوی سالی خوب وخوش وسرشار از موفقیت برای شما!

پارکانت : برای ناناز دعا کنید که زود تر حالش خوب بشه تو این روز های خوشی سخت مریضه و آرزویی که براش دارم اینه که تو این سال جدید زود تر سلامتیشو بدست بیاره .

در پیله ی انزوا اسیرم

بیهوده مکوش پر بگیرم!

عمریست در آرزوی دریا

آواره ی غربت کویرم

همواره حضور مرگ نگذاشت

کام از لب زندگی بگیرم

من زاده ی سرزمین دردم

درمان تو را نمی پذیرم

احوال مرا نپرس؛ ای عشق!

بگذار به درد خود بمیرم!

جنون

 

دل گمراه من چه خواهد کرد

با بهاری که می رسد از راه ؟

با نیازی که رنگ می گیرد

در تن شاخه های خشک وسیاه؟

دل گمراه من چه خواهد کرد

با نسیمی که می تراود از آن

بوی عشق کبوتر وحشی

نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه می سوزد

سینه ام عاشقانه می سوزد

پوستم می شکافد از هیجان

پیکرم از جوانه می سوزد

هر زمان موج می زنم در خویش

می روم"می روم به جایی دور

بوته گر  گرفته خورشید

سر راهم نشسته در تب دور

من زشرم شکوفه لبریزم

یارمن کیست"ای بهار سپید؟

گر نبوسد در این بهارمرا

یار من نیست" ای بهار سپید

دشت بی تاب شبنم آلوده

چه کسی را به خویش می خواند؟

سبزه ها" لحظه ای خموش "خموش

آن که یار منست میداند!

آسمان می دود زخویش برون

دیگر او در جهان نمی گنجد

آه"گویی که اینهمه آبی

در دل آسمان نمی گنجد

در بهار" او ز یاد خواهد برد

سردی و ظلمت زمستان را

می نهد روی گیسوانم باز

تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار" ای بهار افسونگر!

من سراپا خیال او شده ام

در جنون تو رفته ام از خویش

شعرو فریاد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری

برعلفهای خیس تازه ی سرد

آه با این خروش واین طغیان

دل گمراه من چه خواهد کرد؟

( زنده یاد فروغ فرخ زاد)