دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

باور نمی کنم

باورنمی کنم تو با یک نگاه سرد

غم های خود را به دل من سپرده ای

غم را ز بغض های این شاعر غریب

حتی زبیت بیت غزل ها را نخوانده ای

باور کنم هجوم شب بی ستاره را؟

باور کنم که پر کشیدی از آسمان من؟

باور کنم خموشی این تک ستاره را؟

ای بهترین بهانه شعرهای من

شاید خیال می کنی با رفتنت

یاد تو از آسمان دلم کوچ می کند

یا این که بعد تو با دیگری دلم

غم را به حرمت تو فراموش می کند

تنها به یاد چشم سیاه تو نازنین

قربانی سکوت پر از راز می شوم

آن دم که تو بگیری دست نیاز من

پرستوی مهاجر

تو رفتی در سکوت کلبه عشق

تمامی وجود من سخت آزرد

شقا یق های این دشت پر از خون

درون سینه ام نشکفته پژمرد

تو رفتی با توعشق هم سفر کرد

شرنگ غم به کام من فرو ریخت

سکوت وماتم درد جدایی

به شبهای غم آلوده بیامیخت

سفر کردی لیکن دستهایم

کنون در حسرت وغرق نیازند

فراق و دوری ات را چاره ای نیست

پس از تو اشکهایم چاره سازند

بیا ای زندگانی بگذر از من

که بی او زندگانی هیچ وپوچ است

فرو پاشیده شد کا شا نه دل

پرستوی مهاجر فکر کوچ است

بی گمان روزی که دنیا آمدم

رنگ جنگل های دنیا زرد بود

باد هم پروانه ها را برده بود

قلب گلهای زمین پر درد بود