دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

دل نوشته های مهسا

صدا بزن مرا آنچنان که آهو جفتش را

ای پروانه خیال!

 

ای کسی که بدون تو زندگی رابا همه زیبایی هایش برای لحظه هرچند ناچیزهم نمی خواهم.

ای کسی که زندگی را در چشمان بهاری ات معنا می کنم" کاش می دانستی این قلب کوچک و

عطش زده ام چگونه با دیدارت بال وپری برای رهایی می یابد.

بدون تو برگی در خزان زندگی ام"برگی خزان دیده در بهار زندگی"برگی زرد وخشکیده که

با کوچکترین تلنگری زندگی را بدرود خواهد گفت و رفتنت مانند طوفانی است که هرگز مرا

بر روی شاخه باقی نخواهد گذاشت پس با من بمان که تو تنها رویای سبز زندگی خزان دیده ام هستی.

رویای سپید

نامت تپش خوبی در باغ بهاران شد

رویت تب و تاب من در خانه گلستان شد

بر جان من و روحم" باران صفا بنشان

تا آمدی ای زیبا هر غمکده ویران شد

تقدیم به تنها ترین عشقم محمد ( وبلاگ پارکانت)

صبورانه

ثا نیه ها را می شمارم تا به تو که در پشت آن ساعت"هستی برسم. در پشت آن قاب

شیشه ای با لحظات شفافش"و من با تمام خستگی چشمانم از آن چشم بر نخواهم

داشت تا بیامت. ای روشنایی امید من.به انتظارم تا تو از دری بازآیی .انگار آن

ساعتی که آنجا به روی آن دیوار است می داند که من برای چه به او می نگرم.

او نیز نگاه مرا خوانده است و می داند برای چه به انتظار نشسته ام. او با تمام سکوت

نامنظمش که با صبوری لحظه ها را می نویسد می داند که انتظار برای چون من

ناصبوری سخت است.اما من از او یاد گرفتم که چگونه صبورانه ثانیه را بخوانم

تا گم نشوم.

شاهزاده ای با اسب سیاه

دلم می سوزد برای تما م رویاهایی که نیمه تمام ما ندند

وشاهزاده ای

سوار بر اسب سیاه آمد و

با شمشیر نگاه خود

تمام رویا هایم را گردن زد.

شاهزاده مرا با خود برد

تا دوردست واهمه ها

تا امتداد پرتب وتاب حادثه ها.

ومن تب کردم

اما دیگرنه رویای نا تمام

ونه دستی برای زدودن خسیسی واهمه ها....

آه دلم گرفته است!